تا بخواهی با چشم، ردّ دستش را بگیری با هیبتی که فقط در مرد کوهستان میشود دید، تبر را به قلب چوب فرود آورده و آن را دوتکه کرده است.

باورش برایم سخت بود هنوزهم میتوان هیزم شکن پیر را در جایی به جز قصهها پیدا کرد.
با او سلام علیک میکنم و از آنجا که در روستایی مرزی است میپرسم میتوانی فارسی صحبت کنی؟ برسرم فریاد میزند: بله که میتوانم، من ایرانی ام.
به روستای مرزی "بایوه" در مریوان که رسیدیم تنها دودکشی که دودش به آسمان میرفت نظر ما را به خود جلب کرد. ردش را که گرفتیم به خانهی آقا کریم رسیدیم.
اینجا مرز بود، اما چند سالی میشد علمکهای گاز به اینجا هم رسیده بودند.
فعله گری مدیرعامل شرکت گاز کردستان میگوید: تمام شهرهای استان و هزارو ۱۲۶ روستا در کردستان گاز دارند.
از سال ۱۳۷۰ گازرسانی به شهرهای کشور شروع شد و سال ۷۲ بود که به کردستان رسید. ما از اولین استانهایی بودیم که صاحب این نعمت شدیم.
به گفتهی فعله گری رییس شرکت گاز استان تا اواخر دهه ۶۰ جز بخشی از شیراز و تهران که به ۱۰ هزار نفر هم نمیرسید، هیچ کدام از شهرهای کشور گاز نداشتند.
برفِ ریزی در روستای بایوه در حال باریدن است.
محمد که به همراه برخی دیگر از اهالی روستا کنارمان ایستاده میگوید پشت این کوه روستایی عراقی است. باورتان میشود نفت هم ندارند...
فائق هم میگوید از اینکه اینجا در نقطه صفرمرزی من و یک جوان سنندجی و تهرانی برای مسئولان تفاوتی نداریم خوشحالم.
"این کوهها را میبینید، هرچه بلندتر باشند دره هایشان هم عمیقتر است. برف و باران و سرمای طاقت فرسای کوهستان را هم به آن اضافه کنید... لولههای گاز را باید صحیح و سالم در چنین شرایطی به دورترین نقطهها برسانیم.
زحمت و هزینه گازرسانی در اینجا دها برابر مناطق دیگر کشوراست"
این حرفها را سرکوت منصوری مدیر شرکت گاز مریوان میگوید. او اضافه میکند: هر علمک اینجا برای ما بیش از ۱۵ میلیون تومان تمام میشود درحالیکه میانگین کشوری بسیار کمتر ازاین است.
معاون فنی شرکت گاز استان میگوید اکنون ۱۰۰ درصد جمعیت شهری و ۹۹ درصد جمعیت روستایی کردستان گاز دارند و جزو استانهای پیشرو کشور هستیم.
احمد رضایی این را هم میگوید که اگر تا پارسال با سردشدن هوا و افزایش مصرف گاز، دغدغهی افت فشار داشتیم حالا با اضافه شدن خط چهارم انتقال از زنجان به بیجار این دغدغه هم برطرف شده است.
پیشتر سه خط انتقال اصلی از همدان، آذربایجان شرقی و کرمانشاه گاز استان را تامین میکردند.
مهندس رضایی گفت: حالا ما نه تنها نگران مشترکان گاز خانگی نیستیم بلکه اولویتمان تغییر سوخت کارخانهها و صنایع است.
روستا بسیار آرام است. بسیار دورتر از هیاهوی زندگی شهری.
بچهها در آنسوی روستا بازی میکنند و ما صدایشان را در این سو میشنویم.
به سراغشان میروم.
از پسرکی که با خوشرویی، جلوتر از دوستانش به سمتمان میآید نامش را میپرسم...
میگوید: ماردین
هرروز از مدرسه که برمی گردند کمی در پارک کوچک روستا بازی میکنند و بعد راهی خانه هایشان میشوند.
با هم به روستا باز میگردیم. از صحبتهایشان میفهمم آقا کریم همان هیزم شکن پیر روستا، پدربزرگ ماردین است.
پیرمردی که وقتی به خانه اش میرسیم تمام هیزمها را شکسته و درحال جمع کردنشان است...
به رسم همهی روستاییهای مهمان نواز چایی مهمانمان میکند.
هیزمها را داخل بخاری کندهای میگذارد و آتش افروخته اش خانه را گرمِ گرم میکند.
از دلیل هیزم شکنی اش که میپرسم سفرۀ دلش را باز میکند و میگوید لولۀ گاز تا کنار دیوار خانه ام آمده، اما پولی ندارم تا خانه را گاز کشی کنم...
مدیران شرکت گاز استان همانجا قول میدهند این مشکل را برای آقا کریم حل کنند.
سالهای سال تیشه به ریشهی درختان میخورد تا سوختی به دست آید و در دل کوهستان سرد، خانهها را گرم کند.
اما اکنون گویا قصهی هیزم شکن پیر ما دارد به سر میآید.
این اولین بار است که از بیکار شدن کسی ناراحت نمیشوم و نمیتوانم خوشحالی ام را از به سرآمدن دوران سخت هیزم شکنی پنهان کنم.
خوشحالی که با لبخند رضایت آقا کریم دوچندان میشود.
نویسنده: محدثه جعفری